ماجرای حارث همدانی (حدیثی خواندنی از کتاب امالی مفید رحمة الله علیه)
از مجموعه سخنرانی “ان دین الله لا یعرف بالرجال”
حدیث بسیار جالب و شنیدنی از کتاب شریف امالی شیخ مفید رحمة الله علیه
قَالَ أَخْبَرَنِی أَبُو الْحَسَنِ عَلِیُّ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ الزُّبَیْرِ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیِّ بْنِ مَهْدِیٍّ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیِّ بْنِ عَمْرٍو قَالَ حَدَّثَنَا أَبِی عَنْ جَمِیلِ بْنِ صَالِحٍ عَنْ أَبِی خَالِدٍ الْکَابُلِیِّ عَنِ الْأَصْبَغِ بْنِ نُبَاتَةَ قَالَ دَخَلَ الْحَارِثُ الْهَمْدَانِیُّ عَلَى أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ ع فِی نَفَرٍ مِنَ الشِّیعَةِ وَ کُنْتُ فِیهِمْ- فَجَعَلَ الْحَارِثُ یَتَأَوَّدُ فِی مِشْیَتِهِ وَ یَخْبِطُ الْأَرْضَ مِحْجَنِهِ وَ کَانَ مَرِیضاً- فَأَقْبَلَ عَلَیْهِ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع وَ کَانَتْ لَهُ مِنْهُ مَنْزِلَةٌ فَقَالَ کَیْفَ تَجِدُکَ یَا حَارِثُ فَقَالَ نَالَ الدَّهْرُ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ مِنِّی وَ زَادَنِی أُوَاراً وَ غَلِیلًا اخْتِصَامُ أَصْحَابِکَ بِبَابِکَ قَالَ وَ فِیمَ خُصُومَتُهُمْ قَالَ فِیکَ وَ فِی الثَّلَاثَةِ مِنْ قَبْلِکَ فَمِنْ مُفْرِطٍ مِنْهُمْ غَالٍ وَ مُقْتَصِدٍ تَالٍ وَ مِنْ مُتَرَدِّدٍ مُرْتَابٍ لَا یَدْرِی أَ یُقْدِمُ أَمْ یُحْجِمُ فَقَالَ حَسْبُکَ یَا أَخَا هَمْدَانَ أَلَا إِنَّ خَیْرَ شِیعَتِی النَّمَطُ الْأَوْسَطُ إِلَیْهِمْ یَرْجِعُ الْغَالِی وَ بِهِمْ یَلْحَقُ التَّالِی- فَقَالَ لَهُ الْحَارِثُ لَوْ کَشَفْتَ فِدَاکَ أَبِی وَ أُمِّی الرَّیْنَ عَنْ قُلُوبِنَا وَ جَعَلْتَنَا فِی ذَلِکَ عَلَى بَصِیرَةٍ مِنْ أَمْرِنَا قَالَ ع قَدْکَ فَإِنَّکَ امْرُؤٌ مَلْبُوسٌ عَلَیْکَ- إِنَّ دِینَ اللَّهِ لَا یُعْرَفُ بِالرِّجَالِ بَلْ بِآیَةِ الْحَقِّ فَاعْرِفِ الْحَقَّ تَعْرِفْ أَهْلَهُ- یَا حَارِثُ إِنَّ الْحَقَّ أَحْسَنُ الْحَدِیثِ وَ الصَّادِعَ بِهِ مُجَاهِدٌ وَ بِالْحَقِّ أُخْبِرُکَ فَأَرْعِنِی سَمْعَکَ ثُمَّ خَبِّرْ بِهِ مَنْ کَانَ لَهُ حَصَافَةٌ مِنْ أَصْحَابِکَ- أَلَا إِنِّی عَبْدُ اللَّهِ وَ أَخُو رَسُولِهِ وَ صِدِّیقُهُ الْأَوَّلُ صَدَّقْتُهُ وَ آدَمُ بَیْنَ الرُّوحِ وَ الْجَسَدِ ثُمَّ إِنِّی صِدِّیقُهُ الْأَوَّلُ فِی أُمَّتِکُمْ حَقّاً فَنَحْنُ الْأَوَّلُونَ وَ نَحْنُ الْآخِرُونَ وَ نَحْنُ خَاصَّتُهُ یَا حَارِثُ وَ خَالِصَتُهُ وَ أَنَا صِنْوُهُ وَ وَصِیُّهُ وَ وَلِیُّهُ- وَ صَاحِبُ نَجْوَاهُ وَ سِرُّهُ أُوتِیتُ فَهْمَ الْکِتَابِ- وَ فَصْلَ الْخِطابِ وَ عِلْمَ الْقُرُونِ وَ الْأَسْبَابِ وَ اسْتُودِعْتُ أَلْفَ مِفْتَاحٍ یَفْتَحُ کُلُّ مِفْتَاحٍ أَلْفَ بَابٍ یُفْضِی کُلُّ بَابٍ إِلَى أَلْفِ أَلْفِ عَهْدٍ وَ أُیِّدْتُ وَ اتُّخِذْتُ وَ أُمْدِدْتُ بِلَیْلَةِ الْقَدْرِ نَفْلًا وَ إِنَّ ذَلِکَ یَجْرِی لِی وَ لِمَنِ اسْتُحْفِظَ مِنْ ذُرِّیَّتِی مَا جَرَى اللَّیْلُ وَ النَّهَارُ حَتَّى یَرِثَ اللَّهُ الْأَرْضَ وَ مَنْ عَلَیْها وَ أُبَشِّرُکَ یَا حَارِثُ لَتَعْرِفُنِی عِنْدَ الْمَمَاتِ وَ عِنْدَ الصِّرَاطِ وَ عِنْدَ الْحَوْضِ وَ عِنْدَ الْمُقَاسَمَةِ- قَالَ الْحَارِثُ وَ مَا الْمُقَاسَمَةُ یَا مَوْلَایَ قَالَ مُقَاسَمَةُ النَّارِ أُقَاسِمُهَا قِسْمَةً صَحِیحَةً أَقُولُ هَذَا وَلِیِّی فَاتْرُکِیهِ وَ هَذَا عَدُوِّی فَخُذِیهِ ثُمَّ أَخَذَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع بِیَدِ الْحَارِثِ فَقَالَ یَا حَارِثُ أَخَذْتُ بِیَدِکَ کَمَا أَخَذَ رَسُولُ اللَّهِ ص بِیَدِی فَقَالَ لِی وَ قَدْشَکَوْتُ إِلَیْهِ حَسَدَ قُرَیْشٍ وَ الْمُنَافِقِینَ لِی إِنَّهُ إِذَا کَانَ یَوْمُ الْقِیَامَةِ أَخَذْتُ بِحَبْلِ اللَّهِ وَ بِحُجْزَتِهِ یَعْنِی عِصْمَتَهُ مِنْ ذِی الْعَرْشِ تَعَالَى وَ أَخَذْتَ أَنْتَ یَا عَلِیُّ بِحُجْزَتِی وَ أَخَذَ ذُرِّیَّتُکَ بِحُجْزَتِکَ وَ أَخَذَ شِیعَتُکُمْ بِحُجْزَتِکُمْ- فَمَا ذَا یَصْنَعُ اللَّهُ بِنَبِیِّهِ وَ مَا یَصْنَعُ نَبِیُّهُ بِوَصِیِّهِ خُذْهَا إِلَیْکَ یَا حَارِثُ قَصِیرَةً مِنْ طَوِیلَةٍ نَعَمْ أَنْتَ مَعَ [مَنْ أَحْبَبْتَ وَ لَکَ مَا اکْتَسَبْتَ یَقُولُهَا ثَلَاثاً فَقَامَ الْحَارِثُ یَجُرُّ رِدَاءَهُ وَ هُوَ یَقُولُ مَا أُبَالِی بَعْدَهَا مَتَى لَقِیتُ الْمَوْتَ أَوْ لَقِیَنِی قال جمیل بن صالح و أنشدنی أبو هاشم السید الحمیری رحمه الله فیما تضمنه هذا الخبر
قول علی لحارث عجب کم ثم أعجوبة له حملا
یا حار همدان من یمت یرنی من مؤمن أو منافق قبلا
یعرفنی طرفه و أعرفه بنعته و اسمه و ما عملا
و أنت عند الصراط تعرفنی فلا تخف عثرة و لا زللا
أسقیک من بارد على ظمإ تخاله فی الحلاوة العسلا
أقول للنار حین توقف للعرض دعیه لا تقربی الرجلا
دعیه لا تقربیه إن له حبلا بحبل الوصی متصلا
ترجمه
3- اصبغ بن نباته گوید: حارث همدانى با گروهى از شیعه که من هم درمیان آنان بودم بر حضرت امیر المؤمنین علىّ بن ابى طالب (علیه السلام) وارد شد. حارث افتان و خیزان حرکت مىکرد (یا با تأنّى راه مىرفت) و با عصائى که در دست داشت بر زمین مىکوفت و بیمار نیز بود، و وى را در نزد امیرالمؤمنین (علیه السلام) شخصیّتى بود و مقام و منزلتى داشت، حضرت که او را بدین حال دید رو باو کرد و فرمود: حارث حالت چطور است؟ عرض کرد: اى امیر مؤمنان روزگار بر من چیره گشته و سلامتى را از من ربوده است، و علاوه بر این، نزاعى که اصحاب تو در خانهات با یک دیگر دارند مرا بیشترناراحت ساخته و آتشى در درونم افروخته و مرا بیش از حدّ بىتاب و تحمّل کرده است. حضرت فرمود: نزاع آنها در چیست؟ عرض کرد: در باره تو و در باره آن سه نفرى است که قبل از تو بودهاند (ابو بکر و عمر و عثمان) بعضى از آنان در باره تو بسیار غلوّ و زیاده روى مىکنند، و برخى میانه رو بوده و همراه شما هستند، و پارهاى در حال حیرت و تردید باقى مانده و به شک و دو دلى در افتاده اند، نمى دانند که در باره تو قدم پیش نهند (و صراحتاً از تو طرفدارى کنند) یا آنکه باید قدم عقب گذارده و توقّف کنند (و کار دیگران را حمل بر صحّت نمایند). حضرت فرمود: بس است اى برادر همدانى بدان که بهترین شیعیان من آن دسته و فرقهاى هستند که راه اعتدال و میانه روى اختیار کردهاند، تا آنان که راه غلوّ پیش گرفته به آنان بازگشت نموده، و آن دسته عقب افتاده خود را به ایشان برسانند. حارث گفت: پدرم و مادرم فدایت چه خوب است این کدورتى را که بر دلهاى ما نشسته بزدائى و ما را در این مورد از بینش لازم برخوردار سازى. حضرت فرمود: بس کن، تو مردى هستى که حق بر تو مشتبه شده (و کارهاى چشمگیر افرادى که قبل از من آمده و گرمى بازارشان تو را دچار اضطراب و نوسان نموده است). دین خدا به شخصیّت و موقعیّت افراد شناخته نمىشود، بلکه به علامت و نشانه حق شناخته مىگردد. حق را بشناس، اهلش را خواهى شناخت. اى حارث، حق بهترین گفتار است، و کسى که از آن فاش سخن گوید مجاهد در راه خداست، و من به حق با تو سخن مىگویم، به من گوش فرا ده، و سپس آن امالى شیخ مفید- را به بعضى از دوستان خودت که رأیى محکم و عقلى پسندیده دارند بازگو کن. آگاه باش که من بنده خدا، و برادر رسول خدا، و نخستین کسى هستم که او را تصدیق نمودم، من هنگامى او را تصدیق نمودم که آدم هنوز در بین روان و تن بود، و از این گذشته من نخستین کسى هستم در میان امّت شما که از روى صدق و حقیقت او را تصدیق کردهام، پس مائیم گروه پیشینیان، و مائیم جماعت پسینیان (یعنى ما نخستین گروندگان به پیامبریم و نیز آخرین کسانى هستیم که از وى جدا مىشویم، یا اینکه ما نخستین کسانى هستیم که به دین رونق بخشیدیم و بدان عمل نمودیم، و آخرین کسانى هستیم که دین بدست ما افتد و آن را انتشار خواهیم داد)، و ما خاصّان و خالصان رسول خدائیم اى حارث، و من برادر همدم و وصىّ و ولىّ و راز دار و صاحب اسرار اویم. به من فهم تاب، و فصل خطاب (داورى به حق و سخن مشخصکننده حق از باطل) و علم گذشتهها، و علم سلسله اسباب و مسبّبات قضا و قدر الهى داده شده است، و هزار کلید از خزائن الهى به من سپرده شده که هر کلید از آنها هزار در از مجهولات را مىگشاید، و هر درى به هزار در از عهد و پیمانها منتهى مىگردد. و از تمام اینها گذشته بعنوان فضّل و بخشش به شب قدر تأیید و برگزیده گشتم و بدان مدد یافتم، و این مقام تا آن زمان که شب و روز در گردش است براى من و آن عدّه از فرزندانم که حافظ و امین اسرار الهى هستند باقى است تا اینکه خدا وارث زمین و موجودات روى آن گردد (و حکومت و قدرت ظاهرى از آن خدا و اولیاء او گردد). حارثا! تو را بشارت مىدهم که در هنگام مرگ و عبور از پل دوزخ و کنار امالى شیخ مفید- حوض کوثر و در وقت مقاسمه مرا بازخواهى شناخت. حارث گفت: مولایم مقاسمه کدام است؟ فرمود: قسمت نمودن آتش دوزخ است که آن را بطور صحیح تقسیم مىکنم، مىگویم: آتش! این مرد دوست و پیرو من است او را واگذار، و این مرد دشمن من است او را بگیر. اصبغ گوید: سپس امیر المؤمنین (ع) دست حارث را گرفت و فرمود:
حارث! روزى من از آزار و حسد قریش و منافقین بخودم به رسول خدا شکوه کردم، رسول خدا (ص) دستم را در دست خود گرفت چنانچه من دست تو را گرفتهام و فرمود: چون روز قیامت شود من دست به ریسمان و دستاویز عصمت پروردگار صاحب عرش زنم، و تو اى على دست به دامان من خواهى زد، و اولاد تو دست به دامان تو مىزنند، و شیعیان شما دست به دامان شما مىزنند، اکنون بگو ببینم در آن حال فکر مىکنى که خدا با پیغمبرش چه خواهد کرد؟ و پیامبرش با وصىّ خود چه مىکند؟ حارثا! آنچه گفتم بپذیر که اندکى است از بسیار (و نمونهاى است از خروار)، آرى تو با کسى محشورى که دوستش مىدارى، و براى توست تمام اعمالى که خود کسب کردهاى- و این مطلب را سه بار تکرار فرمود-.در این هنگام حارث از جاى خود برخاست و در حالى که عباى خود را بروى زمین مىکشید مىگفت: از این پس دیگر باک ندارم که مرگ بسوى من آید یا من به سوى مرگ بروم.
جمیل بن صالح که از راویان این حدیث است گوید: سیّداسماعیل حمیرى (شاعر اهل بیت) مضمون این خبر را براى من چنین به شعر در آورد:
گفتار على (علیه السلام) به حارث همدانى بسى شگفت انگیز است، و حارث چه شگفتیها از آن گفتار بر گرفته و با خود بهمراه برد.
اى حارث همدانى هر کس چه مؤمن و چه منافق پیش از مرگ مرا در مقابل و روبرو خواهد دید.
او مرا با دیدگان خود مىبیند، و من او را با تمام صفات و نام و نشان و کردار و عملش مىشناسم.
و تو اى حارث در کنار پل دوزخ مرا خواهى دید و خواهى شناخت، بنا بر این از لغزش و افتادن از روى پل در میان دوزخ بیم مدار.
من در آن حال که تو در نهایت تشنگى و فرط عطش هستى از آبهاى سرد و خوشگوار سیرابت مىکنم که از فرط شیرینى پندارى که عسل است.
در هنگامى که درمقام عرض و حساب تو را متوقّف سازند، به آتش گویم: او را رها کن و به این مرد نزدیک نشو.
او را رها کن و ابداً گرد ساحت او مگرد و به وى نزدیک نشو، که او به ریسمانى چنگ زده که به ریسمان ولایت وصىّ رسول خدا متّصل است.
تمامی حقوق این سایت محفوظ است.